فرستنده :
يگانه جون
سه شنبه 91/10/26
به کلينيک خدا رفتم
تا چکاپ هميشگي ام را انجام دهم،
فهميدم که بيمارم …
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پايين آمده.
زماني که دماي بدنم را سنجيد، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمايش ضربان قلب نشان داد که به چندين گذرگاه عشق نياز دارم،
تنهايي سرخرگهايم را مسدود کرده بود …
و آنها ديگر نمي توانستند به قلب خالي ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدي رفتم چون ديگر نمي توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگيرم.
بر اثر حسادت زمين خورده بودم و چندين شکستگي پيدا کرده بودم …
فهميدم که مشکل نزديک بيني هم دارم،
چون نمي توانستم ديدم را از اشتباهات اطرافيانم فراتر ببرم.
زماني که از مشکل شنوايي ام شکايت کردم
معلوم شد که مدتي است
که صداي خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن مي گويد
نمي شنوم …!. . .